- کتاب اوج
- »
- کارآفرینان
- »
- اسفندیار ایمان زاده
اسفندیار ایمان زاده

مشخصات فردی
: اسفندیار ایمان زاده
: شرکت تندیس و پیکره شهریار
: صنعت - تولید
: ۱۳۴۴/۱۱/۱
: سلماس (تبریز)
: دیپلم
: 27 سالگی
یک پلیس موفق شدن
شرکت ها و کارخانه های تاسیس شده توسط کارآفرین
عرض خالی خیابان را با قدمهای بلند طی کرد. آن طرف خیابان بود؛ درست زیر چراغ. نور چراغ بر شیشه خاک گرفته مغازه افتاده بود. در ویترین، ردیف شده بودند؛ بزرگ و کوچک، زیبا و زیباتر. تنه درختی که پرندهای روی آن میخواند و تندیس پیرمردی که تکیه داده بر عصا به چشمان خیس کودک نگاه میکرد. همه از خط بود و گچ و رنگ. اولبار که پدر از رستم بر سر جنازه سهراب میگفت انگار چشمان خسته رستم همچون چشمان همین پیرمرد، گود افتاده بود، خشم خطایش چون اشک همان کودک برق داشت. آستین پالتویش را چندین بار بر شیشه خاک گرفته کشید. ولی پاک نشد. نگاهی به در کرد، نيمه باز بود. آرام در را باز کرد. دنیای زیبایی بود. سر گرداند به نور عقب مغازه. صدا میآمد، بوی نم و گچ او را به داخل مغازه کشید. دست هنرمند بالا رفت و تیغه را آرام بر گوشه گچ کشید. صورتکی بود و آن خطِ جعد موهایش.
مرد مجسمهساز عقب رفت، نگاهی به مجسمه کرد، چای کنار میز را سر کشید و دوباره خطی بر صورتک کشید. شاید گوشه چارقدش بود و شاید جعدی دیگر. مرد مجسمهساز هنوز خط میکشید و خط میکشید. با حس عجیبی مجسمهها را لمس کرد و عقب عقب از مغازه بیرون رفت. سوز پاییزی در خیابانهای شهر میپیچید و بر صورت سوز افتادهاش میمالید و میرفت. هوا سرد بود و دل پر آشوبش گرم. دکمه پالتویش را باز کرد. گویی چیزی داشت در درونش میجوشید و میخواست بیرون بزند. نگاه خسته آن پیرمرد و لبخند سرخ کودک چقدر خوب حجم شده بود در آن مجسمهها.
پیشتر فکر میکرد نوشتن بهترین راه برای توصیف همه اینهاست؛ نگاه سرشار از خشم پیرمرد و برق اشک کودک. ولی همین چند خط و برآمدگی دنیایی حرف برای گفتن داشت که نوشتنش دفتر دفتر سیاه میکرد و ... .
هنوز هم صدايي ميآمد كه از سالهای دورش میگفت تا از یاد نبرد که از کجا آمده است و بارش را باید کجا به زمین بگذارد.
او اسفندیار ایمانزاده بود؛ متولد بهمن 1344 در شهر سلماس، یکی از شهرهای مرزی آذربایجان غربی. در خانوادهای دوازده نفره بهدنیا آمده و دومین فرزند و البته بزرگترین فرزند ذکور خانواده بود. در خانوادهای کاملا سنتی و از نظر اقتصادی در سطحی نسبتا پایین بزرگ شد. پدر کارگر بود و خانواده عائلهمند و بچهها بايد در امور معیشتی خانه کمک حال پدر میبودند. اسفندیار که پسر بزرگ خانواده بود، احساس مسئولیت بیشتری در قبال خانواده میکرد بهطوریکه در طول سال تحصیلی همراه پدر و در ایام تابستان بهطور مستقل کار میکرد.
گاه از تهران ظروف پلاستیکی میخرید و در سلماس میفروخت، گاه دستفروشی میکرد و مدتی هم در کار فروش جوجههای ماشینی بود. دو هزار جوجه را از مرغداری میخرید، مقداری را میفروخت و باقی را تا ده روز نگه میداشت. بهتازگی ایده جالبی به ذهنش خطور کرده بود. با دامپزشکی صحبت کرد و اطلاعاتي را كه او در مورد نحوه نگهداري از جوجهها در اختيارش گذاشته بود روی کاغذ نوشت، کپی کرد و آنها را بههمراه جوجهها به مشتریها میداد.
اسفندیار کاغذهای مجموعه اطلاعات پزشکی را یکدست کرد و از پنجره خیره به بیرون نگريست. صدای جیک جیکشان میآمد و نوکهای ظريفشان که ناشیانه بر توری میخورد. باید تاب میآورد که بزرگتر شوند تا بتواند آنها را با قیمتی بالاتر بفروشد. باید بیشتر تلاش میکرد تا بتواند کمک حال خانواده دوازده نفریشان باشد و پساندازی کنار بگذارد.
سخت بود ولی تنها سه ماه تا دیدن ذوق نگاه مادر مانده بود. آن سال تابستان سختی بود و روزها به كندي سپري ميشد تا بالاخره همان شد که میخواست؛ لحظهای به یاد ماندنی که مادر یک به یک النگوها را به دستش میانداخت. زیبا بودند و برق زردیشان ذوق را در چشم اسفندیار مینشاند. مادر با چشمان نمدارش نگاهی به اسفندیار کرد، پیشانیاش را بوسید و گفت: «ایشالله خیر ببینی پسرم».
مرد مجسمهساز عقب رفت، نگاهی به مجسمه کرد، چای کنار میز را سر کشید و دوباره خطی بر صورتک کشید. شاید گوشه چارقدش بود و شاید جعدی دیگر. مرد مجسمهساز هنوز خط میکشید و خط میکشید. با حس عجیبی مجسمهها را لمس کرد و عقب عقب از مغازه بیرون رفت. سوز پاییزی در خیابانهای شهر میپیچید و بر صورت سوز افتادهاش میمالید و میرفت. هوا سرد بود و دل پر آشوبش گرم. دکمه پالتویش را باز کرد. گویی چیزی داشت در درونش میجوشید و میخواست بیرون بزند. نگاه خسته آن پیرمرد و لبخند سرخ کودک چقدر خوب حجم شده بود در آن مجسمهها.
پیشتر فکر میکرد نوشتن بهترین راه برای توصیف همه اینهاست؛ نگاه سرشار از خشم پیرمرد و برق اشک کودک. ولی همین چند خط و برآمدگی دنیایی حرف برای گفتن داشت که نوشتنش دفتر دفتر سیاه میکرد و ... .
هنوز هم صدايي ميآمد كه از سالهای دورش میگفت تا از یاد نبرد که از کجا آمده است و بارش را باید کجا به زمین بگذارد.
او اسفندیار ایمانزاده بود؛ متولد بهمن 1344 در شهر سلماس، یکی از شهرهای مرزی آذربایجان غربی. در خانوادهای دوازده نفره بهدنیا آمده و دومین فرزند و البته بزرگترین فرزند ذکور خانواده بود. در خانوادهای کاملا سنتی و از نظر اقتصادی در سطحی نسبتا پایین بزرگ شد. پدر کارگر بود و خانواده عائلهمند و بچهها بايد در امور معیشتی خانه کمک حال پدر میبودند. اسفندیار که پسر بزرگ خانواده بود، احساس مسئولیت بیشتری در قبال خانواده میکرد بهطوریکه در طول سال تحصیلی همراه پدر و در ایام تابستان بهطور مستقل کار میکرد.
گاه از تهران ظروف پلاستیکی میخرید و در سلماس میفروخت، گاه دستفروشی میکرد و مدتی هم در کار فروش جوجههای ماشینی بود. دو هزار جوجه را از مرغداری میخرید، مقداری را میفروخت و باقی را تا ده روز نگه میداشت. بهتازگی ایده جالبی به ذهنش خطور کرده بود. با دامپزشکی صحبت کرد و اطلاعاتي را كه او در مورد نحوه نگهداري از جوجهها در اختيارش گذاشته بود روی کاغذ نوشت، کپی کرد و آنها را بههمراه جوجهها به مشتریها میداد.
اسفندیار کاغذهای مجموعه اطلاعات پزشکی را یکدست کرد و از پنجره خیره به بیرون نگريست. صدای جیک جیکشان میآمد و نوکهای ظريفشان که ناشیانه بر توری میخورد. باید تاب میآورد که بزرگتر شوند تا بتواند آنها را با قیمتی بالاتر بفروشد. باید بیشتر تلاش میکرد تا بتواند کمک حال خانواده دوازده نفریشان باشد و پساندازی کنار بگذارد.
سخت بود ولی تنها سه ماه تا دیدن ذوق نگاه مادر مانده بود. آن سال تابستان سختی بود و روزها به كندي سپري ميشد تا بالاخره همان شد که میخواست؛ لحظهای به یاد ماندنی که مادر یک به یک النگوها را به دستش میانداخت. زیبا بودند و برق زردیشان ذوق را در چشم اسفندیار مینشاند. مادر با چشمان نمدارش نگاهی به اسفندیار کرد، پیشانیاش را بوسید و گفت: «ایشالله خیر ببینی پسرم».
ليست موفقيتها
- انتخاب بهعنوان کارآفرین برتر ملی در جشنواره ملی کارآفرینان برتر کشور و دریافت تقدیرنامه و تندیس طلایی
- انتخاب بهعنوان کارآفرین برتر در جشنواره شیخ بهائی از طرف وزارت علوم و تحقیقات و فنآوری و اطلاعات
- انتخاب بهعنوان کارآفرین برتر در جشنواره کارآفرینی امیرکبیر از طرف وزارت کار و امور اجتماعی و دریافت تقدیرنامه و تندیس
- کارآفرین نمونه در جشنواره قهرمانان صنعت و اقتصاد ایران
- دریافت دیپلم افتخار از آکادمی نخبگان ایرانیان
- دریافت نشان لیاقت از طرف سازمان مالکیت فکری و معنوی سازمان ملل (WIPO)
- دریافت رضایتنامه از انجمن محققان دانشگاه هاروارد
- انتخاب بهعنوان صنعتگر نمونه دستی از طرف سازمان جهاد کشاورزی استان تهران در سال 1382
- دریافت تقدیرنامه از دبیرخانه ملی یونسکو
- عضویت افتخاری در کانون متفکرین ایران و عضو کمیسیون فرهنگی
- معرفی شده در کتاب مشاهیر سلماس
- معرفی شده در کتاب چهرههای فرهنگی سال 1388
- دریافت تقدیرنامههای مختلف از نهادهای دولتی و مراکز علمی و فرهنگی کشور
- دریافت تقدیرنامه از سفارت فرانسه در مراسم بزرگداشت حکیم عمرخیام
فعاليتها
- همکاری با دانشگاههای ایران در زمینه برگزاری کارگاههای آموزشی کارآفرینی
- همکاری با دبیرخانه ملی یونسکو
- همکاری با جناب آقای دکتر مجیدی، نماینده دائمی ایران در یونسکو، برای ایجاد نمایشگاه دائمی از تندیسهای مشاهیر و اسطورههای ایران در ساختمان اصلی یونسکو در پاریس
- همکاری با بنیاد فردوسی در زمینه ساخت تندیس حکیم فردوسی برای شهر فریدش هافن آلمان
- همکاری در زمینه ساخت تندیسهای مشاهیر برای ساختمان انرژی اتمی سازمان ملل در اتریش و ستون و سرستون برای شهر کاراکاس کشور ونزوئلا
- طراح و مجری طرح یادمان مقاومت اسلامی شهید راه اسلام، حاج عماد مغنیه (حاج رضوان) از طرف حزب الله لبنان در کشور لبنان
- مجری طرح ایجاد باغ کتیبههای خطی ایران در مجموعه فرهنگی نیاوران
- انتخاب بهعنوان کارآفرین برتر ملی در جشنواره ملی کارآفرینان برتر کشور و دریافت تقدیرنامه و تندیس طلایی
- انتخاب بهعنوان کارآفرین برتر در جشنواره شیخ بهائی از طرف وزارت علوم و تحقیقات و فنآوری و اطلاعات
- انتخاب بهعنوان کارآفرین برتر در جشنواره کارآفرینی امیرکبیر از طرف وزارت کار و امور اجتماعی و دریافت تقدیرنامه و تندیس
- کارآفرین نمونه در جشنواره قهرمانان صنعت و اقتصاد ایران
- دریافت دیپلم افتخار از آکادمی نخبگان ایرانیان
- دریافت نشان لیاقت از طرف سازمان مالکیت فکری و معنوی سازمان ملل (WIPO)
- دریافت رضایتنامه از انجمن محققان دانشگاه هاروارد
- انتخاب بهعنوان صنعتگر نمونه دستی از طرف سازمان جهاد کشاورزی استان تهران در سال 1382
- دریافت تقدیرنامه از دبیرخانه ملی یونسکو
- عضویت افتخاری در کانون متفکرین ایران و عضو کمیسیون فرهنگی
- معرفی شده در کتاب مشاهیر سلماس
- معرفی شده در کتاب چهرههای فرهنگی سال 1388
- دریافت تقدیرنامههای مختلف از نهادهای دولتی و مراکز علمی و فرهنگی کشور
- دریافت تقدیرنامه از سفارت فرانسه در مراسم بزرگداشت حکیم عمرخیام
فعاليتها
- همکاری با دانشگاههای ایران در زمینه برگزاری کارگاههای آموزشی کارآفرینی
- همکاری با دبیرخانه ملی یونسکو
- همکاری با جناب آقای دکتر مجیدی، نماینده دائمی ایران در یونسکو، برای ایجاد نمایشگاه دائمی از تندیسهای مشاهیر و اسطورههای ایران در ساختمان اصلی یونسکو در پاریس
- همکاری با بنیاد فردوسی در زمینه ساخت تندیس حکیم فردوسی برای شهر فریدش هافن آلمان
- همکاری در زمینه ساخت تندیسهای مشاهیر برای ساختمان انرژی اتمی سازمان ملل در اتریش و ستون و سرستون برای شهر کاراکاس کشور ونزوئلا
- طراح و مجری طرح یادمان مقاومت اسلامی شهید راه اسلام، حاج عماد مغنیه (حاج رضوان) از طرف حزب الله لبنان در کشور لبنان
- مجری طرح ایجاد باغ کتیبههای خطی ایران در مجموعه فرهنگی نیاوران
.
ف.ا.ف گفته:۱۳۹۲/۴/۱۱ 11:19 AM
عالی بود آرزوی موفقیت روز افزون ایشان را دارم
محمد گفته:۱۳۹۳/۳/۱۲ 6:56 PM
با سلام و تشکر از شما بنده در زندگیم بسیار سردرگم شدم تا جایی که میخاستم توی این دنیا نباشم اما یاد زن ودخترم بود منو دلگرم میکرد اول خدا بعدش شما خواهشا کمکم کنید با من ارتباط برقرار کنید خواهشا
ناشناس گفته:۱۳۹۳/۶/۲۸ 3:25 PM
سلام آقای محمد. امیدوارم در این لحظه روز و روزگارتون خوب باشه. شما کجا تشریف دارید؟ و چه کمکی به شما می توان کرد برادر عزیز؟